آقای من...
تو آیی و من در لابه لای اطلسی ها!
زمزمه دلنشین گام هایت را می شنوم...
بغض باران در گلویم ریشه کرده است
صاعقه هر لحظه قلبم را می شکند...
آقای من...
تا کدامین جمعه زیر رگبار انتظار به آمدنت گل نرگس بیاوریم؟!
آقای من !ای خوب بیا که آسمان آبی نیست!محبتی باقی نیست،بیا که دیری است. مهربانی هایمان کافی نیست...
بهر چه خوب تر اندر جهان نظر کردم
که گویمش به تو ماند،تو خوبتر زآنی.