تلون دره
قالب وبلاگ

<!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Tahoma; panose-1:2 11 6 4 3 5 4 4 2 4;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; text-align:right; direction:rtl; unicode-bidi:; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:595.3pt 841.9pt; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in;} div.Section1 {page:Section1;} -->

بیدلی در همه احوال خدا با او بود...

مردی با خود زمزمه کرد: "خدایا با من حرف بزن"

یک سار شروع به خواندن کرد اما مرد نشنید؛

فریاد برآورد: خدایا با من حرف بزن.....

آذرخش در آسمان غرید اما مرد اعتنایی نکرد؛

مرد به اطراف خود نگاه کرد و گفت:پس تو کجایی؟؟؟؟ بگذار تو را ببینم.....

ستاره ای درخشید اما مرد ندید؛

مرد فریاد کشید"خدایا یک معجزه به من نشان بده"......

کودکی متولد شد و اما مرد باز توجهی نکرد؛

مرد در نهایت یاس فریاد زد: خدایا خودت را به من نشان بده و بگذار تو را ببینم....... از تو

خواهش می کنم...

پروانه ای روی دست مرد نشست و او پروانه را پراند و به راهش ادامه داد...

 

"بی دلی در همه احوال خدا با او بود

او نمی دیدش و از دور خدایا می کرد"

 


[ یکشنبه 90/10/4 ] [ 9:17 عصر ] [ تیله بن بالادهی ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

خدایا نمی گویم دستم بگیر،عمری گرفته ای مبادا رها کنی.
موضوعات وب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 22
کل بازدیدها: 73168