*به خواست خدا،
باید امشب بروم
من که از بارزترین پنجره با مردم این ناحیه صحبت کردم
حرفی از جنس زمان نشنیدم
هیچ چشمی عاشقانه به زمین خیره نبود
کسی از دیدن یک باغچه مجذوب نشد
هیچکس باغچه ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت.
سهراب سپهری
*دیدم که درختی هست
وقتی که درختی هست
پیداست که باید بود.
سهراب سپهری
*دیر زمانی است روی شاخه ی این بید
مرغی بنشسته کو به رنگ معماست
نیست هم آهنگ او،صدایی،رنگی:
چون من در این دیار ،تنها تنهاست.
سهراب سپهری