قسم به شکافتن نور، آن گاه که خورشید، جان سرخش را در طبق ایثار مینهد. قسم به تکه تکه شدن تاریکی، آن هنگام که «روز» از آغوش سرخ صبحگاه پیروزی متولّد میشود. قسم به «خون»، وقتی که به ستیزه بر میخیزد با شمشیر. قسم به انسان، وقتی که به مقام حقیقی خود ـ خلیفة الهی ـ باز میگردد و پروردگارش را به ذکر دوبارهی «احسن الخالقین» میخواند.
قسم به توفان، آن گاه که با هزاران جانِ به زلال حقیقت رسیده، میخروشد و خشمگنانه به تلاطم در میآید.
قسم به تلاطم، آن گاه که تزلزل میآفریند در دل کاخها و کاخنشینها.
قسم به «مرد»، آن گاه که مطمئن و آگاه، کتاب عشق را میبوسد، فریاد حماسه بر لب جاری میکند، و کفن حقیقت بر تن، پای در میدانگاه مبارزه مینهد.
قسم به عشق، قسم به عشق، آن گاه که دست انسان را میگیرد و میبرد به اوج یقین و آن گاه شعلهور میشود در روح نیم جانِ یک ملت و آنگاه که حماسه را بر لبهای عاشق جاری میسازد تا از انسان، نامی دوباره بسازد.
و قسم به نور، آنگاه که شکافته شود و تن زمخت تاریکی را، تکه تکه به بایگانی تاریخ بسپرد.
و قسم به حقیقت مردی که جهان را زیر پروبال ایمان خویش گرفت. و قسم بر بهمن جاودانِ خونین! «والفجر و لیالٍ عشر»!!
بیا بیا که شمیم بهار میآید
دل رمیده ما را قرار میآید
سر از افق بدرآورد صبح آزادی
سرود فتح و ظفر زین دیار میآید
بیا که شد سپری دوره تباهیها
زمان سروری و اقتدار میآید
گریخت ظالم و برچیده شد بساط ستم
نهال حق و عدالت به بار میآید
بیا که گر رود اهریمن از وطن بیرون
فرشته از طرف کردگار میآید
خوش آمدی به وطن مقدمت گرامیباد
صدای هلهله از هر گذار میآید