تلون دره | ||
ما حادثه ای به زخم آراسته ایم حضرت خمینی (ره) می فرماید:ای شهدای بزرگ و ای شهدای زنده عزیز!مجاهدات شما و برادران و خواهران بزرگوارشما در جبهه ها و پشت جبهه ها که با اخلاص خاص خود عنایت خاص خداوند قادر را جلب نمودید،کدام قدرت و کدامابزارجنگی می توانست جمهوری اسلامی و کشور عزیز شما را از این دریای متلاطم که شرق و غرب و وابستگان به آندست به دست هم و بازو به بازوی یکدیگر تشکیل داده و در پی غرق آن کوشیدند و می کوشند نجات دهد. این کوردلان ازخدا بی خبر و عاری از معنویات نمی دانستند که این کشتی نوح است که خدایش کشتیبان و پشتیبان است. هفته دفاع مقدس بر جای ماندگان از عافله عشق مبارک. [ یکشنبه 91/7/2 ] [ 9:20 صبح ] [ تیله بن بالادهی ]
[ نظرات () ]
روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد،این زن همیشه با خدا صحبت می کرد و با او رازو نیاز می پرداخت روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد که آن روز به دیدار او بیاید ،زن از شادمانی فریاد کشید کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست و در انتظار آمدن خداوند نشست در چند ساعت بعد در کلبه او بصدا در آمد!زن با شادمانی به استقبال رفت اما به جز گدایی مغلوک که با لباسهای مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود کسی آنجا نبود!زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست. دوباره به انتظار نشست !ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد ،زن با امیدواری بیشتر در را باز کرداما این بار فقط پسر بچه ای پشت در بود که لباس کهنه ای به تن داشت بدن نهیفش از سرما می لرزید و رنگش از گرسنگی و خستگی سفید شده بود ،صورتش سیاه و زخمی بود و امیدوارانه به زن نگاه می کرد زن با دیدن او بیشتر از پیش عصبانی شد و در را محکم به چهار چوبش کوبید و دوباره منتظر خداوند شد خورشید غروب کرده بود که بار دیگر در خانه بصدا در آمد ،زن پیش رفت و در را باز کرد ،پیرزنی گوژپشت و خمیده که به کمک تکه چوبی روی پاهایش ایستاده بود ،پشت در بود پاهای پیرزن تحمل نگهداشتن بدن نحیفش را نداشت و دستانش از فرط پیری به لرزش در آمده بود ،زن که از این همه انتظار خسته شده بود ،این بار نیز در را به روی پیر زن بست! [ دوشنبه 91/6/27 ] [ 10:53 عصر ] [ تیله بن بالادهی ]
[ نظرات () ]
"غنچه" یعنی گل پیش از لبخند "ناودان"یعنی نی لبک شرشر باران از روی دیوار "مروارید"اشکی گرانبها،در پشت پلکهای صدف "درخت"زیباترین شکل پا شدن از خاک و ایستادن در برابر باد "رود"لحظه ای که بود رد شد و گذشت.لحظه که هست می شود کنار آن نشست... "کوه"سنگی کهنسال با مویی سفید "باد"عارف هوهو زن کوچه ها... "مادر"هفت آسمان زندگی "پدر"آفتابی که شب ها روشنی بخش خانه هاست... [ سه شنبه 91/6/21 ] [ 9:24 عصر ] [ تیله بن بالادهی ]
[ نظرات () ]
پنجره خیالم را گشودم [ سه شنبه 91/6/21 ] [ 9:8 عصر ] [ تیله بن بالادهی ]
[ نظرات () ]
شب است و همه به امید دیدار کسی خفته اند . آخر فردای این شب آقای نازنین به این خاک فانی خواهند گذاشت که نه چلچله ها یارای خوشامد گویی اش را دارند و نه چشم ها یارای اشک ریختنش را ...روزها می گذرد ،مثل تمام لحظه ها ی بدون آمدن شما و من هنوز در حسرت دیدار شما آواره ترینم . آقایم حتی ماهیها نیز دیگر نفس کشیدن برایشان سخت است چون دیگر جمعه ها با آنها قهرند. جمعه هایی که شما نیستید،یعنی جمعه سیاه،یعنی جمعه بدون نفس . [ یکشنبه 91/4/11 ] [ 5:26 عصر ] [ تیله بن بالادهی ]
[ نظرات () ]
|
||
[ فالب وبلاگ : وبلاگ اسکین ] [ Weblog Themes By : weblog skin ] |